من اشک میریزم ,آسمان بغض میکند, واین چنین هر دو نبودنت را فریاد میکنیم!

 

 

معلم میدانست

فاصله چه به روزمان می آورد

که به خط فاصله میگفت:

خط تیره...

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط فاطمه | |

در جوانی غصه خوردم هیچکس یادم نکرد

در قفس ماندم ولی صیاد آرادم نکرد

 آتش عشقت چنان از زندگی سیرم کرد

ـرزوی مرگ کردم ,مرگ هم یادم نکرد... 

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط فاطمه | |

روز ها میگذرند لحظه ها از پی هم میتازند
وگذشت ایام,چون چروکی است که برچهره من میماند
  روزهامیگذرند , و سکوتی ممتد, برلبم میرقصد
قصه هایی که ز دل می آیند , زیرسنگینی این بارسکوت 
بی صدامیمیرند.
 

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط فاطمه | |

من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است

  آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش...

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط فاطمه | |

دیدی غزلی سرود؟

عاشق شده بود

انگار خودش نبود

افتاد, شکست ,

زیر باران پوسید,

آدم که نکشته بود

عاشق شده بود...

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط فاطمه | |

شادی هایم همه هدیه به تو

اندک بودنش را خرده مگیر

این تمام سهم من از روزگار است...

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط فاطمه | |